
سعادتآباد و پدرم يادم رفت!
هميشه ميگفتم بيانصافها! ۱۵ سال است دارم كار ميكنم، حتي يك فيلم خوب نداشتهام كه كانديدايم كنيد؟ وقتي به من گفتند امسال كانديد شدهاي، سر صحنه فيلم «برف روي كاجها» بودم. آن روزها حسابي خسته بودم. وقتي به من زنگ زدند و گفتند كانديد هستي، خيلي خوشحال شدم. ذكرهايم را گفتم و 2 ركعت نماز شكر خواندم. اينها را ميگويم كه بدانيد چه حالي داشتم. روز اهداي جوايز وقتي اسم من را خواندند، باور كنيد نزديك بود 3 بار زمين بخورم. فقط ميگفتم خدايا كمك كن زمين نخورم. از قبل هم روي كاغذ چيزهايي نوشته بودم كه روي سن بخوانم. اول ياد خدا بود، بعد ياد خانوادهام و بعد هم ميخواستم جايزهام را به پدرم تقديم كنم كه عاشقانه دوستش دارم و در ادامه هم ميخواستم جايزه را به عوامل «سعادتآباد» تقديم كنم و آخر هم براي ايران آرزوي صلح و آبادي آرزو كنم. رفتم بالا و آنجا فقط از مادرم تشكر كردم؛ پدرم و سعادتآباد را يادم رفت!
در اوج، خداحافظي خواهم كرد
متاسفانه در سينماي ايران، يك بازيگر نميتواند نقشهاي متعدد و متفاوتي را پس از يك سن مشخص بازي كند و نقشهاي ما به تكرار ميرسد. البته هستند بازيگران ميانسال و خوشذوقي كه بازيگران قابلي هستند و جزو افتخارات ما محسوب ميشوند، اما باز هم به خاطر محدوديتهاي انتخاب نقش فكر ميكنم جاي چنداني براي بازيگراني از نسل ما باقي نماند! شايد هم روزي از بازيگري خداحافظي كنم، اما الان اين را قطعي نميگويم، وقتي خواستم اين كار را انجام دهم، حتما آن را بيان خواهم كرد. من نقشهاي متفاوتي را تجربه كردهام، بايد فرصت به جوانترها داده شود و آنها هم وارد بازي و عمل شوند. گرچه بايد اشاره كنم دوست دارم در روزهاي اوج، بازيگري را ترك كنم.
من بيحاشيهام
تاكنون طوري زندگي كردهام كه حاشيه نداشته باشم. اين موضوع را غير از نشريات زرد، آدمهاي اهل قلم و مطبوعاتي كه كمي از حواشي دور هستند و همكارانم، همه ميدانند كه جزو بازيگران بيحاشيه هستم. ولي به نظرم موضوع مطبوعات زرد در همه جاي دنيا مرسوم است و هيچ اشكالي هم ندارد، ولي حرف من اين است كه اي كاش حواشي كه به آنها ميپردازيم، كمي به واقعيت نزديك باشد، نه حواشي كه به زندگي خصوصي و حرفه افراد صدمه ميزند.
كتابي از مهناز افشار
اگر بخواهم از بازيگري خداحافظي كنم كه خيلي هم نزديك است، هميشگي خواهد بود. نميتوانم دوباره برگردم و دوباره خداحافظي كنم. بازيگري براي من مثل مجسمهاي است كه در وجودم ساختمش، فكر ميكنم اگر بعد از اينكه آن را ساختم بهش دست بزنم، كاملا خراب ميشود. عكاسي بلد نيستم و كارگرداني هم نميتوانم بكنم. تدوين و فيلمبرداري نزديكتر است به من. اما احتمال اينكه نويسنده شوم بيشتر است. مدتي است نيمهشبها 4 خطي از ذهنم عبور ميكند و يادداشت ميكنم و حالا تصميم گرفتهام دستنوشتههايم را به صورت كتاب چاپ كنم.
ما از يك كُره ديگر نيامدهايم!
محبوبيت را بيشتر از شهرت دوست دارم، چون فكر ميكنم دوامش بيشتر از شهرت است. خب، حُسن محبوبيت اين است كه وقتي از كنار يك نفر رد ميشوي، حالا پير يا جوان، زن يا مرد، بزرگ يا كوچك و... وقتي به من لبخند ميزنند، حس ميكنم منِ مهناز افشار، در گوشهاي از ذهن او اثر مثبتي داشتهام و اين براي من بسيار دلنشين است. ولي جنبه منفي اين موضوع هم اين است كه فكر ميكنند بازيگرها، آدمهاي عجيب و غريبي هستند و از كره ديگري آمدند كه اين، يك مقدار برايم آزاردهنده است.