My Elysium
درس معلم گر بود زمزه ی محبتی جمعه به مکتب اورد طفل گریز پای را

بنام خدا

 در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.

 



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, :: 17:10 ::  نويسنده : faraz khanbabaei       

جهنم و بهشت

مردی در خواب با خدا مکالمه‌ای داشت: “خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی است؟ “، خدا او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق‌هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته‌ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته‌ها از بازوهایشان بلندتر بود، نمی‌توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:یک داستان عبرت آموز, :: 17:4 ::  نويسنده : faraz khanbabaei       

پاره آجر

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌‌قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..



ادامه مطلب ...


یک دختر روس ادعا می‌کند با اشعه‌ای که در چشمانش وجود دارد به راحتی می‌تواند اعضای داخلی بدن انسان‌ها را ببیند و گاهی بهتر از خود پژشکان بیماران را تشخیص دهد.به گزارش باشگاه خبرنگاران به نقل از هفته نامه سلامت، «ناتاشا» در سال 1987 به دنیا آمده و هم‌اکنون در مرکز بیماری‌های خاص بیمارستان مسکو مشغول کار است.

او در برابر نگاه‌های ده‌ها پزشک متخصص و دانشمند ماهر که برای مشاهد توانایی او به روسیه رفته بودند، گفت:‌«کنار مادرم در خانه نشسته بودم که ناگهان فهمیدم چشمانم جور دیگری می‌بیند. در کمال حیرت متوجه شدم می‌توانم اعضای داخلی بدن مادرم را ببینم. بعد هم بلافاصله به او گفتم که اعضای بدنش در چه حالتی هستند و چطور کار می‌کنند. از آن به بعد دیگر چشم‌های من به حالت عادی بدن‌ انسان‌ها را نمی‌بیند، چون می‌توانم برای چند ثانیه اندام‌های درونی بدن آنها را به صورت رنگی ببینم و حتی وضعیت آنها را تحلیل کنم. من خودم نام این نوع نگاهی که دارم، دید پزشکی گذاشته‌‌ام.» ناتاشا دمکینا در سال2003 به لندن دعوت شد و در پی آن به نیویورک و توکیو هم سفر کرد.

برای اثبات درستی گفته‌های ناتاشا، جمعی از پزشکان روسیه تصمیم گرفتند آزمایش‌هایی روی او انجام دهند. آنها از این دختر خواستند تا هرچه در معده یکی از پزشکان حاضر می‌بیند، روی کاغذ نقاشی کند. چیزهایی که ناتاشا در این آزمایش می‌کشید و ادعاهایی که می‌کرد، بسیار حیرت‌آور بود. او در نقاشی جای زخم معده دکتر را به‌خوبی نشان داده بود و در جواب پزشکی که اصرار داشت یکی از افراد حاضر به مبتلا به سرطان معده است، پاسخ داد که فقط چیزی شبیه یک کیست را در معده او مشاهده می‌کند. البته همیشه هم تشخیص‌های این دختر نوجوان درست از آب در نمی‌آید.



‌بي‌شك او يكي از موفق‌ترين بازيگران زن‌ سينماي ايران به حساب مي‌آيد! «آتش بس»، «كما»، «شور عشق»، «سالاد فصل» ‌و...، نمونه‌اي از فيلم‌هايي به حساب مي‌آيند كه ‌استقبال زيادي از آنها شد و به نوعي ماندگار شدند.

سایت بولتن نیوز به نقل از  برترین ها نوشت:
‌بي‌شك او يكي از موفق‌ترين بازيگران زن‌ سينماي ايران به حساب مي‌آيد! «آتش بس»، «كما»، «شور عشق»، «سالاد فصل» ‌و...، نمونه‌اي از فيلم‌هايي به حساب مي‌آيند كه ‌استقبال زيادي از آنها شد و به نوعي ماندگار شدند.‌بي‌شك او يكي از موفق‌ترين بازيگران زن‌ سينماي ايران به حساب مي‌آيد! «آتش بس»، «كما»، «شور عشق»، «سالاد فصل» ‌و...، نمونه‌اي از فيلم‌هايي به حساب مي‌آيند كه ‌استقبال زيادي از آنها شد و به نوعي ماندگار شدند. ‌با اين وجود 15 سال در سينماي ايران كار كرد تا سال گذشته به واسطه بازي در «سعادت‌آباد» سيمرغ جشنواره فيلم فجر را با خود به خانه برد. او اين روزها نيز مشغول بازي در فيلم پرستاره «پل چوبي» است.

 





 

‌معماري كه بازيگر شد!


پس از ديپلم، قرار بود معماري بخوانم ولي چون در تربيت بدني دانشگاه سراسري پذيرفته شدم، تصميم گرفتم ‌‌تدوين بخوانم. 4 سال زيرنظر استاد مجيد فخرايي‌نژاد، تدوين خواندم و پس از آن هم خانم فضل‌اللهي كه يك  كار 90 دقيقه‌اي با هم انجام داده بوديم، مرا به آقاي نوابي براي بازي در اولين و آخرين كار تلويزيوني‌ام «گمشده» معرفي كردند. آقاي اسكندري طراح گريم بودند كه من را به دفتر پويا فيلم و آقاي فرح‌بخش معرفي كردند و از آنجا استارت كار سينمايي من زده شد. فكر مي‌كنم در بازيگري، هم تحصيل و هم تجربه نقش مهمي دارند. درست است كه تدوين خوانده  بودم كه به هرحال شاخه‌اي از هنر سينماست، اما پس از آن ‌‌مطالعات زيادي در زمينه بازيگري داشتم، با اين حال به نظر من، هم تجربه، هم تحصيل، نه فقط در سينما، بلكه در همه رشته‌ها بسيار مهم و تاثيرگذار است.
به كار گروهي اعتقاد دارم

به نظرم وقتي يك زوج سينمايي در يك فيلم‌ جواب مي‌دهند (مثل زوج من و محمدرضا گلزار)، به اين دليل است كه در جاي خودشان قرار گرفته‌اند! ضمن اينكه من به كار گروهي اعتقاد دارم و به نظرم از گروه تداركات گرفته تا كارگردان، همه در موفقيت يك پروژه موثر هستند و صرفا به اين كه حضور يك بازيگر به تنهايي مي‌تواند موفقيت يك فيلم را تضمين كند، اعتقاد ندارم.  اگر بازيگر به درستي سر جايش قرار نگيرد و كار گروهي درست نباشد، آن كار موفق نخواهد شد. نمونه اين موضوع را حتي در سينمايي آمريكا هم مي‌شود ديد. بازيگراني هستند كه در يك فيلم زوج‌هاي موفقي هستند، اما همين زوج در فيلم بعدي موفق نيستند.
 

 




الكي وارد سينما نشدم

به نظر من اشكالي ندارد يك بازيگر فيلم‌‌‌هايي در كارنامه‌‌اش داشته باشد كه باعث رونق سينماي ايران شود‌، اين يك حُسن است و كسي نمي‌‌تواند ايراد بگيرد چون اگر سينما رونق نداشته باشد‌، كسي فيلم نمي‌‌بيند تا بعدش فيلم‌‌هاي ارزشمند هم توليد شود. اين را قبول دارم كه منِ بازيگر‌، اگر فيلم پرفروشي دارم بايد حتما اثر با ارزشي هم در كارنامه داشته باشم‌، با اين حال قبول دارم اوايل كار شايد بايد بيشتر دقت مي‌‌كردم و وسواس بيشتري به خرج مي‌‌دادم‌، شايد چون برايم ورود به اين عرصه مهم بود در پذيرفتن كارها كمي عجله مي‌‌كردم! اما الكي وارد سينما نشدم‌، با يك ديدگاه وارد شدم‌، بعد هم كلاس‌‌هاي بيان آقاي سمندريان را پشت‌سر گذاشتم، كتاب خواندم، فيلم ديدم و تمرين كردم.



يا فيلمبردار مي‌شوم يا تهيه‌كننده

فعلا قصد ‌ندارم سراغ كارگرداني بروم؛ به نظرم ورود به هر رشته‌‌اي تخصص و تجربه مي‌‌خواهد اما چون قبل از بازيگري‌، تدوين خوانده‌‌ام و كارهاي فني را هم دوست دارم‌، شايد يك روز با اجازه استادان به سمت فيلمبرداري بروم يا با اجازه تهيه‌ كنندگان‌، تهيه‌‌كننده شوم. كار تدوين براي آدم پرهيجاني مثل من خيلي سخت بود چون بايد ساعت‌‌ها پشت ميزي مي‌‌نشستم و كار مي‌‌كردم، ولي به من كمك كرد كادر را بشناسم و خيلي چيزهاي ديگر.



تلويزيون برگشت نيست‌

‌هيچ‌وقت كار در تلويزيون را برگشت به عقب نمي‌دانم؛‌ حتي چند سال پيش قرار بود در سريال «شمس‌العماره» سامان مقدم كار كنم، ولي يك جراحي فك براي من پيش آمد و حدود 20 روز نمي‌توانستم صحبت كنم، در واقع قسمت نبود ‌در تلويزيون كار كنم و بازيگر ديگري جايگزين من شد.
از جايگاه امروزم راضي نيستم

فكر مي‌‌كنم روند بازي‌‌هاي گذشته من باعث شد‌ مازيار ميري براي «سعادت‌آباد» به من اعتماد كند‌؛ من از ۱۸ سالگي وارد سينما شده‌‌ام و معتقدم كارهاي خوب و بدم براي من تجربه و پله‌‌اي بود تا به امروز برسم‌، در واقع همه كارهايم در اين‌كه به اينجا برسم‌، نقش داشته‌‌اند و سعادت‌‌آباد هم از آن مستثنا نيست و مي‌‌تواند يك شروع دوباره محسوب شود. با اين وجود، هنوز ‌از جايگاه خودم راضي نيستم؛ اين نه شعار است و نه ادا و اصول.


 


 
سعادت‌آباد و پدرم يادم رفت!

هميشه مي‌گفتم بي‌انصاف‌ها! ۱۵ سال است دارم كار مي‌كنم، حتي يك فيلم خوب نداشته‌ام كه كانديدايم كنيد؟ وقتي به من گفتند امسال كانديد شده‌اي، سر صحنه فيلم «برف روي كاج‌ها» بودم. آن روزها حسابي خسته بودم. وقتي به من زنگ زدند و گفتند كانديد هستي، خيلي خوشحال شدم. ذكرهايم را گفتم و 2 ركعت نماز شكر خواندم. اينها را مي‌گويم كه بدانيد چه حالي داشتم.  روز اهداي جوايز وقتي اسم من را خواندند، باور كنيد نزديك بود 3 بار زمين بخورم. فقط مي‌گفتم خدايا كمك كن زمين نخورم. از قبل هم روي كاغذ چيزهايي نوشته بودم كه روي سن بخوانم. اول ياد خدا بود، بعد ياد خانواده‎ام و بعد هم مي‌خواستم جايزه‌ام را به پدرم تقديم كنم كه عاشقانه دوستش دارم و در ادامه هم مي‌خواستم جايزه را به عوامل «سعادت‌آباد» تقديم كنم و آخر هم براي ايران آرزوي صلح و آبادي آرزو كنم. رفتم بالا و آنجا فقط از مادرم تشكر كردم؛ پدرم و سعادت‌آباد را يادم رفت!



‌‌ در اوج، خداحافظي خواهم كرد

متاسفانه در سينماي ايران، ‌يك بازيگر نمي‌تواند نقش‌هاي متعدد و متفاوتي را پس از يك سن مشخص بازي كند و نقش‌هاي ما به تكرار مي‌رسد. البته هستند بازيگران ميانسال و خوش‌ذوقي كه بازيگران قابلي هستند و جزو افتخارات ما محسوب مي‌شوند، اما باز هم به خاطر محدوديت‌هاي انتخاب نقش فكر مي‌كنم‌ جاي چنداني براي بازيگراني از نسل ما باقي نماند! شايد هم روزي از بازيگري خداحافظي كنم، اما الان اين را قطعي نمي‌گويم، وقتي خواستم اين كار را انجام دهم، حتما آن را بيان خواهم كرد. من نقش‌هاي متفاوتي را تجربه كرده‌ام، بايد فرصت به جوان‌ترها داده شود و آنها هم وارد بازي و عمل شوند. گرچه بايد اشاره كنم دوست دارم در روزهاي اوج، بازيگري را ترك كنم.



من بي‌حاشيه‌ام

تاكنون طوري زندگي كرده‌ام كه حاشيه نداشته باشم. اين موضوع را غير از نشريات زرد، آدم‌هاي اهل قلم و مطبوعاتي كه كمي از حواشي دور هستند و همكارانم، همه مي‌دانند كه‌ جزو بازيگران بي‌حاشيه هستم. ولي به نظرم موضوع مطبوعات زرد در همه جاي دنيا مرسوم است و هيچ اشكالي هم ندارد، ولي حرف من اين‌ است كه اي كاش حواشي كه به آنها  مي‌پردازيم، كمي به واقعيت نزديك باشد، نه حواشي كه به زندگي خصوصي و حرفه افراد صدمه مي‌زند.



كتابي از مهناز افشار

اگر بخواهم از بازيگري خداحافظي كنم كه خيلي هم نزديك است، هميشگي خواهد بود. نمي‌توانم دوباره برگردم و دوباره خداحافظي كنم. بازيگري براي من مثل مجسمه‌اي است كه در وجودم ساختمش، فكر مي‌كنم اگر بعد از اين‌كه آن را ساختم بهش دست بزنم، كاملا خراب مي‌شود. عكاسي بلد نيستم و كارگرداني هم نمي‌توانم بكنم. تدوين و فيلمبرداري نزديك‌تر است به من. اما احتمال اين‌كه نويسنده شوم بيشتر است. مدتي است‌ نيمه‌شب‌ها 4 خطي از ذهنم عبور مي‌كند و يادداشت مي‌كنم و حالا تصميم گرفته‌ام دست‌نوشته‌هايم را به صورت كتاب چاپ كنم.



ما از يك كُره ديگر نيامده‌ايم!

محبوبيت را بيشتر از شهرت دوست دارم، چون فكر مي‌كنم دوامش بيشتر از شهرت است. خب، حُسن محبوبيت اين است كه وقتي از كنار يك نفر رد مي‌شوي، حالا پير يا جوان، زن يا مرد، بزرگ يا كوچك و... وقتي به من لبخند مي‌زنند، حس مي‌كنم‌ منِ مهناز افشار، در گوشه‌اي از ذهن او اثر مثبتي داشته‌ام و اين براي من بسيار دلنشين است. ولي جنبه منفي اين موضوع هم اين است كه فكر مي‌كنند بازيگرها، آدم‌هاي عجيب و غريبي هستند و از كره ديگري آمدند كه اين، يك مقدار برايم آزاردهنده است.



پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:«پ نه پ» به سبک سرشماری , :: 16:49 ::  نويسنده : faraz khanbabaei       

تصور کنین. طبقه پنجم یک برج ۱۵ طبقه.

مامور سرشماری: منزل شما به آب لوله کشی مجهز هست؟

من: «پ نه پ»، چاه داریم توی زیرزمین با دلو آب میکشیم میاریم بالا.

مامور سرشماری: این که توی قسمت فرزند نوشتین دخترتونه؟

من: «پ نه پ»، دختر همسایمونه، من چون عقده بابا بودن دارم، روزا میاد اینجا من ادای باباشو در میارم.

مامور سرشماری: آیا شما شهرنشین هستین؟

من: «پ نه پ»، اینجا برره ست، ما تابلوش رو عوض کردیم گذاشتیم الهیه.

مامور سرشماری: سرویس بهداشتی داخل منزل هست؟

من: «پ نه پ» هر کی هرجا دلش خواست خودش رو ول میکنه

مامور سرشماری: پنجره نورگیر داخل منزل هست؟

من: «پ نه پ»، تمامش رو گل گرفتیم که خودمون رو آماده کنیم واسه خواب زمستانی

مامور سرشماری: سند منزلتون مسکونیه؟

من: «پ نه پ» تجاریه، منتها ما چون عقل نداریم، ازش مسکونی استفاده میکنیم.

مامور سرشماری: آیا منزل شما مجهز به سیستم سرمایشی، گرمایشی هست؟

من: «پ نه پ»، هم دیگر رو موقع گرما "فوت" میکنیم موقع سرما "ها" میکنیم

مامور سرشماری: منزل شما اتاق خواب دارد؟

من: «پ نه پ» ما از اونجایی که مرتاضیم، شبا روی نرده تراس میخوابیم.


مامور سرشماری: برای روشنایی منزلتان از نیروی برق استفاده میکنید؟

من: «پ نه پ»، دوتا مشعلدار استخدام کردیم، شبا میان خونمون رو روشنایی میبخشن./



آنجلینا جولی و پدرش ،جان ویت ، قبل از آغاز اکران جهانی اولین فیلم آنجلینا جولی با هم آشتی کردند.

آنجلینا که حدود ۷ سال با پدرش ، جان ویت ، قهر بود ، بلاخره با این بازیگر قدیمی آشتی کرد و برای اولین بار بعد از ۷ سال، همراه پدرش در یک مراسم عمومی و رسمی شرکت کرد و در مقابل دوربین خبرنگاران رسانه های مختلف قرار گرفت .

آنجلینا و پدرش بر روی فرش قرمز مراسم افتتاحیه فیلم " در سرزمین خون و عسل " یکدیگر را در آغوش گرفتند و لبخند زدند.

در مراسم افتتاحیه فیلم "در سرزمبن خون و عسل" که در سالن "آرک لایت " هالیوود برگزار شد ، براد پیت نیز شرکت کرده بود و همراه آنجلینا جولی و پدرش ، جان ویت بود . این فیلم که درباره جنگ بوسنی است توسط آنجلینا جولی کارگردانی شده و فیلمنامه آن نیز توسط آنجلینا نوشته شده است .

بنا به گزارشات رسیده از سال ۲۰۰۲ تا سال ۲۰۰۷ مشکلات بسیار جدی و مهمی در روابط آنجلینا و پدرش بوجود آمد و در طول این سالها ، بازیگر زیبای فیلم "توم ریدر" حتی حاضر نشد با پدرش صحبت کند.

جان ویت نیز مانند دخترش بازیگر بسیار موفقی است و در سال ۱۹۹۶ بخاطر بازی در فیلم "کابوی نیمه شب" جایزه اسکار دریافت کرد اما این بازیگر باسابقه با مادر آنجلینا ، مارچلاین برترند ، نیز روابط خوبی نداشت و خیلی زود از او جدا شد .

آنجلینا و پدرش در سال ۲۰۰۱ در فیلم "توم ریدر" باهم همکاری کردند اما بلافاصله بعد از اتمام فیلمبرداری این فیلم با هم قهر کردند و یکسال بعد آنجلینا که دیگر دلش نمی خواست هیچ رابطه ای با پدرش داشته باشد ، رسما" نام خانوادگی خود را عوض کرد .

منبع: فرهیختگان
 



جمعه 4 آذر 1390برچسب:عشق,دختر,زن,عشقی, :: 18:49 ::  نويسنده : faraz khanbabaei       


جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 18:46 ::  نويسنده : faraz khanbabaei       


جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 18:43 ::  نويسنده : faraz khanbabaei       


 
درباره وبلاگ

کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود و انسان با نخستین درد. در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی کرد- من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان My Elysium و آدرس brokenangles.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان